«هو المُتکلّم»

 

 با رسیدن فصل بهار و موسم ایّام نوروز، بازار بهاریه نویسی در رسانه های نوشتاری به شدّت رونق می گیرد. هر کس به فراخور حال و نگاه روزانه اش به زندگی، مطالبی را در قالب بهاریه می نویسد که اغلب دو رویکرد دارد؛ یا بازتابی است به موقعیت حرفه و کار نویسنده در جامعه و یا بیانی آکنده از حسّ نوستالژی با طعم حسرتی از دوران گذشته. در میان جماعت سینمایی نویس این رویکرد دوّم بسیار رواج دارد که مثلا آی چه فیلم هایی در قدیم دیدیم و چه سینماهایی رفتیم و چه خیابان گردی هایی بعد از تماشای فیلم با رفقا داشتیم و چه و چه و چه. به شخصه اهل این خاطره بازی ها نیستم چرا که به درد امروز آدم نمی خورد، هر چه بوده تمام شده الان چه چیزی از آن باقی مانده تنها یک حسّ؟!! البته یکی دو باری در دام نوشتن این جور مطالب (آن هم به درخواست دوستان) افتادم اما پس از آشنایی با کلام عارفی بزرگ وار به این مضون که:« آنان که در گذشته اند، در گذشته اند و آینده نگران، نگران آینده اند و حال ندارند» دیدگاهم نسبت به بهاریه نویسی و بهاریه خوانی به کلّی تغییر کرد. در ادبیات عرفانی ما، بهار نماد بسط و انبساط در برابر نماد قبض و انقباض یعنی زمستان قرار دارد، دورانی مملو از شکوفایی و حیات و امید که دوران سرما و ظلمت و خمودگی را پشت سر می گذارد. از نگاه عرفا، فصول طبیعت نمادی از حالات انسان است و به تعبیری، قبض و بسط مکمل یکدیگرند. زمانی که طبیعت از حالت قبض می گذرد و به بسط می رسد و خود را به زیباترین وجه عرضه می کند، انسان که اشرف مخلوقات است آیا نمی تواند؟ پاسخ این است که می تواند، فقط ذرّه ای عشق و همّت می خواهد. مولانا در دفتر سوّم مثنوی در این رابطه و در بیانی شیوا می گوید:

گر نبودی شب همه خلقان ز آز                                               خویشتن را سوختندی ز اهتزاز

از هوس وز حرصِ سود اندوختن                                  هر کسی دادی بدن را سوختن

شب پدید آید چو گنجِ رحمتی                                               تا رهند از حرصِ خود یک ساعتی

چون که قبضی آیدت ای راهرو                                               آن صلاحِ توست آتش دل مشو

زآن که در خرجی در آن بسط و گشاد                          خرج را دخلی بباید زِ اعتداد

گر هماره فصلِ تابستان بُدی                                      سوزش خورشید در بُستان شدی

مَنبَتش را سوختی از بیخ و بُن                                                که دگر تازه نگشتی آن کهن

گر تُرُش روی است آن دی مشفق است                          صیف خندان است امّا مُحرِق است

چون که قبض آید تو در وی بسط بین                          تازه باش و چین میفگن در جبین

کودکان خندان و دانایان تُرُش                                                غم جگر را باشد و شادی ز شُش       

 و چه تناقضی دارد عنوان «بهاریه» با نوشته های نویسندگانش که بیشتر به غمنامه و حسرت خواری گذشته شباهت دارد، نوعی قبض کامل. آینه ای است از حال و روز نویسنده، لابد این ایّام حال قلم به دست ها خوب نیست.

                                                            ***************************

 در این دنیای باصطلاح مدرن می توان حال قبض شده را با ملاقات آدم وارسته ای، تماشای منظره ای، خواندن کتابی، دیدن فیلم خوبی و ... بسط داد. گفتم فیلم خوبی که نباید از دوبله خوبی هم در این بین غافل شد. برای ایّام عید دورخیزی کرده بودم جهت تماشای دوبله فیلم «شوالیه تاریکی بر می خیزد» از تلویزیون. ترکیبی مناسب از بهترین گویندگان که حسّ کنجکاوی را بر می انگیزد اما در یک حرکت غافل گیرانه - البته دیگر تبدیل به عادت شده! - از جدول پخش حذف شده و سرنوشت نمایش اش به آینده ای نامعلوم موکول می شود و برای علاقه مندان به دوبله یعنی قبض کامل!!!. برایم شوک بزرگ دیگر در این روزها، شنیدن خبر بستری شدن استاد منوچهر اسماعیلی در بیمارستان و انجام عمل جراحی روی ایشان بود که خوشبختانه عمل خوبی بوده و حالشان رو به بهبود است. در این ابتدای سال از خداوند سلامتی استاد و سایر بیماران را آرزو می کنم.

نوروزتان پیروز

ندایی آمد... .  

نظرات  

 
+2 #1 اهوارکی 1392-01-08 23:48
سلامت باشی آقا نیروان عزیز. مهم تر از تبریک و مبارک گفتن، مبارک شدن است، و مهم تر از کار خوب کردن، خوب شدن است. انسانی که درون خود را آراسته کرد همیشه در وجد و سرور است حتی اگر در زندان باشد و بالعکس.
این نظر شما دربارۀ بهاریه نویسی جالب بود و مرا به این کلمات وادار کرد. سلامت و مبارک باشی.
بازگو کردن
 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن

تحلیل آمار سایت و وبلاگ