بیگانگان در لاله زار
بیگانگان در لاله زار
شبکه مستند تلویزیون از سال ۱۳۹۴ تاکنون اقدام به تولید و سپس نمایش مستندهای پُرتره از 7 چهره از گویندگان فیلم کرده است؛ گویندگانی که مخاطبان تلویزیون سالها صداهای آشنای آنان را در آثار گوناگون دیده و شنیدهاند و حالا با تصویر و زوایای کمتر دیدهشده از زندگی خصوصیشان نیز آشنا میشوند. اینکه چرا در این مقطع زمانی شبکه مستند روی به تولید چنین آثاری آورده شاید به حال و هوای این روزهای جامعه نسبت به جریان نوستالژی و اقبال عمومی به خاطرهبازی با دهههای پیشین بویژه با دهه 60 شمسی و حضور پُررنگ دوبلورها در بسیاری از آثار سینمایی ایران و جهان و برنامههای تلویزیونی و رادیویی و آثار انیمیشن ارتباط دارد یا گمان میرود شبکه مزبور قصد نوعی تجلیل و پاسداشت از آنان در سنین کهنسالی و دوران بازنشستگی داشته تا قبل از آن که دیر شود، دوبلورها بتوانند برشی از زندگیشان را این بار در قاب تلویزیون ببینند. در این رهگذر مدیران شبکه رویکرد سهل و آسانی جهت تولید این آثار داشته و کل بار ساخت را بر دوش یک مستندساز و گروه تولیدش گذاشتهاند در حالی که میشد با دعوت از گروههای بیشتر، تنوع محسوسی را در بافت تصویری این پُرترهها جاری کرد تا چنین شاهد در دام تکرار افتادن برخی از ایدهها نباشیم. برای نمونه حضور دوبلورها در خیابان لالهزار (به عنوان محلی مهم و تأثیرگذار در تاریخ دوبله فارسی با وجود سالنهای سینما و استودیوهای دوبلاژ فعال در طول 3 دهه) در نگاه نخست ایده خوبی به نظر میرسد اما تکرار این ایده نهتنها ملالآور شده بلکه برای مخاطب هم قابل پیشبینی میشود که برای اثری مستند ویژگی ممتازی ندارد.
ابوالفضل توکلی (زاده ۱۳۵۰ در تهران) که در کارنامهاش آثاری چون «یخهای بلورین»، «پران خیال»، «رگ سبز»، «سمفونی دوئل»، «جامبو یعنی سلام»، «روزگار بهروز» (درباره بهروز رضوی) و... دیده میشود در ساخت این 7 مستند پرتره درباره دوبلورها نشان داده فرد علاقهمندی است و این حس علاقه و اشتیاق نسبت به این موضوع را در آثارش جاری کرده اما صرف علاقهمندی و میل به تصویر کشیدن زندگی دوبلورها برای ساخت مستند پرتره کافی است؟ آن هم موضوعی چنین تخصصی و مملو از اُفتوخیزهای تاریخی در سینمای ایران و اکران گسترده فیلمهای خارجی که آشنایی با این زیروبمها و روابط بین دوبلورها و استودیوها و صاحبان فیلم ضروری به نظر میرسد که دقیقاً فیلمهای توکلی در این زمینه آسیب دیده و جای خالی کارشناس و مشاور آگاه در کنار مجموعه حس میشود. از همین نقطه است که تفاوت برنامهای چون «صداهای ماندگار» با طراحی و نویسندگی شهرام جعفرینژاد با سایر برنامههای مشابه درباره دوبلورها مشخص میشود چرا که جعفرینژاد با آشنایی و دانش کافی نسبت به این موضوع، پا را فراتر از تعارفهای مرسوم و اینکه «چی گفتی؟» یا «جای کدام بازیگران گفتی؟» گذاشت و در برنامهاش با نگاهی تخصصی به «چطور گفتن» و «چگونه نقشگویی کردن» پرداخت که در واقع جستوجوی درخشانی است برای راز ماندگاری آن صداها و در گذر 2 دهه از ساخت آن برنامه، هنوز هم برنامه روپایی است و از آن میتوان به عنوان مرجع تصویری شایسته از آن مقطع زمانی به کار گرفت که اتفاقاً توکلی نیز در 7 مستند پرتره از تصویرها و گفتوگوهای بهیادماندنی آن برنامه استفاده کرده است. فیلمساز در این پرترهها زیاد هم از لحاظ ساختاری پایبند به اصول مستند پرتره نبوده و در لحظههایی از سوژههای مورد نظرش بنا به موقعیت خواسته که به جای بازی با صدا و پشت میز میکروفن، این بار در مقابل دوربین بازی کنند تا برای بیننده موقعیت متفاوتی ترسیم شود. به هر روی اینکه چقدر این مستندها توانسته راوی زندگی دوبلورها باشد، گذر زمان قاضی باکفایتی در این زمینه جهت ماندگاری آن در ذهن مخاطبان خواهد بود، بنابراین برای کند وکاو در این مهم به بررسی این 7 فیلم میپردازیم:
آقا جلال و مِستر رابرت (۵۰ دقیقه، تولید ۹۵-۱۳۹۴)
بهترین فیلم این مجموعه از نظر فرم و ساختار و استفاده از تکنیکهای سینمایی در میزانسن و تدوین که در این مورد چند پلّه فراتر از شکل و شیوه مستندهای تلویزیونی از این دست میایستد. تصویرها و جنس روایت نشانهای از آمادگی بالای فیلمساز و دورخیزش برای ساخت مستند پُرتره سر و شکلدار با اجرایی کردن ایدههای از قبل فکرشده است. بنابراین ساخت ایده چشمگیر یکی شدن دوبلور با بازیگر (در اینجا جلال مقامی با رابرت ردفورد) در سراسر فیلم سبب برانگیختگی حس همدلی و پیگیری میشود.
آغاز فیلم با تصویرهایی از سالن سینما و صدای مقامی است که کمکم صدای سایر دوبلورها و همکاران مقامی شنیده میشود و به او سلام و خوشآمد میگویند. سپس بخشهایی از فیلم «گمشده» / «ازدسترفته» (جِی. سی. شندور، ۲۰۱۳) با بازی ردفورد و واپسین نقشگویی مقامی به جای او بر پرده به نمایش درمیآید و از این لحظه تا پایان فیلم شاهد مرور خاطرات و درددلها و دلتنگیهای مقامی با بازیگر محبوبش میشویم و در لابهلای این تصاویر از سایر نقشگوییهای بهیادماندنیاش به جای بازیگران مهمی چون عمر شریف و رابین ویلیامز نیز یادی شده و البته در این بین نقشگوییهایش به جای وارن بیتی از قلم میافتد. پس از آن دوربین با مقامی به بیمارستان میرود و از عارضه مغزی که چند سال پیش به آن مبتلا شد و اثر مخربی بر شفافیت صدا و نوع گفتارش گذاشت در گفتوگو با پزشک معالجش نکتههایی گفته میشود و هضم این معضل را برای اویی که سالها با صدای گرم و شفافش در آثار گوناگون صداپیشگی کرده و در خاطر بسیاری مانده و حالا باید گفتاردرمانی انجام دهد، سنگین میکند. این سنگینی در نوع نگاه و گفتههایش در بخش حضور در لالهزار نیز دیده میشود و مقامی به سان غریبهای در جایی حضور دارد که خاطرههای پُرشماری از دوران سینما رفتن و فیلم دیدن و بعدها دوبله در استودیوهای آنجا داشته و در برابر بافت دگرگونشده امروز این خیابان و در هجوم بیامان موتورسیکلتها حسرتوار میگوید: «دیگه لالهزار نیست، موتورزار هست. لالهاش رفته و زارش مونده!»
فیلم در بررسی چگونگی نقشگوییهای مقامی بیاثر عمل کرده و تنها با ذکر عنوان اکتفا میکند تا اینکه در انتها باز به سالن سینما برگشته و در حالی که سکانس پایانی فیلم و صحنه غرق شدن بازیگر را میبینیم، مقامی هم نگران موقعیت خطرناک بازیگر به حالت کمک دستش را دراز میکند و او را نجات میدهد تا شمایلی باشد از یکی شدن دوبلور و بازیگر آن هم از جنس و حالوهوای دورانی که گذر کرده و آنها به سالهای پایان کارشان رسیدهاند.
زاده مهر (59 دقیقه ، تولید ۹۵)
همراه شدن با ایرج رضایی در کوچهباغهای زادگاهش روستای گوراب در جاده چالوس و جستجو برای پیدا کردن استودیوهای سابق دوبلاژ در خیابان ارباب جمشید بهعلاوه فصلهای شعرخوانی پُراحساس اشعارش، بخشهای مهم و پُررنگ این مستند هستند. فیلم اطلاعات کمتر گفتهشدهای چون سابقه فیلمنامهنویسی رضایی در فیلمهایی چون «حریص»(شکرالله رفیعی، ۱۳۵۲) ،«گذر اکبر» (محمدعلی زرندی ،۱۳۵۱)، «بهار در پاییز» (مهدی فخیمزاده، ۱۳۶۶) و بازی در نقش وکیل مدافع در «از فریاد تا ترور» (منصور تهرانی، ۱۳۵۹) در کنار چگونگی شکلگیری تیپ کارتونی معاون کلانتر و دوبله سریال «ارتش سری» ارائه کرده و از این جهت موفق عمل میکند. اما در مورد اجرای ایده دو ایرج رضایی از نظر تصویری کنار هم و در پشت میز ضبط صدا در استودیو چندان موفق نبوده و بهنوعی سرگردان است چرا که با دوبلوری طرفیم که برای آن رویه از شخصیت و بخش وجودیاش قصد مرور خاطرات و درددل دارد ولی خیلی بیحوصله و کمرمق است و انگار از روی ناچاری این کار را انجام داده و حس ملالانگیزی به مخاطب القا میشود. در این بین، فیلم از 2 نقشگویی مهم کارنامه ایرج رضایی بهراحتی عبور کرده و هیچ اشارهای نمیکند؛ یکی نقشگویی اندازهاش به جای ژان گابن در نقش دنیس فاراند در دوبله «غروب تبهکاران» (ژان دلانوی، ۱۹۶۷) و تشکیل ترکیب دونفرهشان با زندهیاد عطاالله کاملی (به جای رابرت استک) و دیگر نقشگویی به جای تاتسویا ناکادای در نقش پادشاه هیدتورا ایچی مونجی در دوبله «آشوب» (آکیرا کوروساوا، ۱۹۸۵) که تناسب باورکردنی به جای چهره این نقش و نوع بازی بازیگرش داشته و جای خالی بررسی این دوبلهها در فیلم بهشدت احساس میشود.
مرد لبخند (۴۸ دقیقه، تولید ۹۵)
فیلمی آرام و بیحاشیه که در تناسب با شخصیت سوژهاش یعنی ناصر ممدوح است. دوربین این بار به جای لالهزار به سمت خیابان 30 تیر (قوامالسلطنه سابق) رفته و دوبلور را تا محل سابق استودیو میثاقیه (انبار کنونی بنیاد سینمایی فارابی) همراهی میکند. محلی که نخستین بار ممدوح در ابتدای دهه ۱۳۴۰ با فیلمنامهای به عنوان «نه مثلِ یک بیگانه» در دست به ملاقات صاحب استودیو میرود و در اینجا ممدوح از اضطراب و هیجان و خجالتی بودنش میگوید و چطور غیرمنتظره همان روز جذب استودیوی دوبلاژ شده و آن خاطره را در این زمان بهنوعی بازی میکند. نقطه اتکا فیلم با وجود معرفی انواع نقشگوییها، شیوه مستندگوییهای جذاب، اجراهای برنامهها و مسابقههای تلویزیونی و تجربه بازیگری در چند فیلم و سریال به خانوادهدوستی و منش رفتاری و اخلاقی ممدوح در ارتباط با احترام به خانواده و توجه و پرستاری از همسر است که در موازات با شخصیت و حتی نوع جنس صدا و لحن گفتاریاش قرار میگیرد. از لحظههایی که برای اثری مستند نقطه ضعف به حساب میآید نیاوردن نام «در امتداد شب» (پرویز صیّاد، ۱۳۵۶) چه به عنوان زیرنویس و چه از زبان ناصر ممدوح به هنگام نمایش قسمتهایی از آن با بازی ممدوح در نقش آهنگسازی به نام کاوه است که چون نخستین تجربه تصویری ایشان در سینماست از نظر استناد تاریخی و بینندهای که ممدوح را با آن شکلوشمایل متفاوت با امروز میبیند بهتر بود که این عنوان ذکر شود.
دنیای دیروز من (۶۱ دقیقه، تولید ۹۶-۹۵)
فیلم قابلیت این را داشت که به اثری چالشبرانگیز و پُرتحرک با توجه به خصوصیات شخصیتی و کاری گوینده و مدیر دوبلاژ باتجربهای چون محمود قنبری تبدیل شود اما فیلم حاضر دارای این ویژگی نبوده و بیشتر حول محور خاطرهبازی و حسرت دوران گذشته میگذرد. مکث طولانی بر آپارات، موویلا، قوطیهای فیلم و وسایل صدابرداری و صداگذاری در زیرزمین خانه قنبری که روزگاری کاربرد و استفاده فراوان داشت و اکنون بیمصرف و در گوشهای خاک میخورد شاهدی است بر این نکته که فیلم راهکار ناصوابی برای نزدیک شدن به سوژهاش برگزیده و بیشتر قصد تکریم و پاسداشت داشته است تا پرسشگری یا شاید هم گروه تولید مرعوب شخصیت اقتدارگرای قنبری شده و خواسته است با کمترین اصطکاک فیلم را به سرانجام رسانند. برای نمونه در بخش یاد نمودن از دوبله روسی «داستان سیاوش» که قنبری در مقام مدیر دوبلاژش میگوید چطور دیالوگهای فیلم را درست کرده تا با باور ایرانیان از شاهنامه منطبق باشد و حتی کار را به جایی کشانده که جهت نمایش در سینماها از موسیقی نسخه اصلی گذر کرده و از موسیقی «داش آکل» (اسفندیار منفردزاده) بهره برده است، فیلم پرسش نمیکند که مگر جزو وظیفه مدیر دوبلاژ است که بهاصطلاح فیلمی را درست کند؟ آیا این دست بُردن به شکل و محتوای فیلم و مخدوش نمودن جهان سازندهاش نیست؟
در حالی که مهمترین کار مدیر دوبلاژ این است که بتواند برگردان مناسب زبانی از نسخه اصلی مبدأ به زبان مقصد با حفظ و امانتداری داشته باشد؛ یا اینکه چرا «دانتون» (آندری وایدا، ۱۹۸۳) 2 بار توسط قنبری دوبله شد و توسط توصیه یکی از سران حکومت به نمایش درآمد؟ یا چرا در دوبله «دلاور» (مل گیبسن، ۱۹۹۵) قنبری دست به انتخابهای فوقالعادهای چون زندهیاد بهرام زند برای گیبسن در نقش ویلیام والاس و منوچهر اسماعیلی برای پاتریک مکگوهان (ادوارد پا دراز) و سایر نقشهای مکمل زد و دیگر نتوانست این میزان موفقیت را تکرار کند؟ فیلم از دادن پاسخ به این چراها ناتوان است و اگر بخواهیم با اغماض از همه اینها عبور کنیم از دوران ریاست قنبری بر انجمن گویندگان و سرپرستان گفتار فیلم و نوع عملکردش که منجر به چند رخداد مهم در سال ۱۳۸۴ شد، نمیتوان براحتی گذشت؛ وقایعی چون اعتصاب گویندگان نسبت به پایین بودن دستمزدها و کشمکش میان انجمن و برخی از استودیوها که موجب معلق شدن فعالیت برخی از دوبلورها از سوی انجمن شد و ترکشهای این رخداد باعث کنارهگیری و انزجار چهره تأثیرگذاری چون رفعت هاشمپور از عرصه دوبله شد و دیگر تشکیل انجمنی موسوم به انجمن گویندگان جوان که خود را مستقل و بینیاز از انجمن باسابقهتر از خود دانست و به فعالیت پرداخت. فیلم اشاره کوتاهی هم به این مقطع زمانی نمیکند. با همه این کم وکاستیها، فیلم در میانههایش لحظهای جذاب و تماشایی دارد و آن تصویرهای هشت میلیمتری از جشن مشترک عروسی 2 باجناق محمود قنبری و منوچهر والیزاده با همراهی قطعهای از موسیقی «شاه دوماد» و اجرای رقص دامادیشان که بویژه تصویری متفاوت از تصویر رسمی که از قنبری دیده شده به نمایش میگذارد و این تصویر متفاوت در این فیلم با چهرههایی شاد و خندان از خسرو خسروشاهی و ناصر طهماسب و حسین عرفانی (که در همه این سالها با چهرهای جدی و گرفته و اغلب بیحوصله دیده شدهاند) ادامه پیدا کرده و موقعیت جالب توجهی را میسازد.
دوران افشاریه (۵۲ دقیقه، تولید ۹۵)
مستند زندگینامهای خوشساخت و دلنشینترین فیلم مجموعه با حضور دوبلور و مدیر دوبلاژ آرام، متین، بیادعا، خوشبین و بیحاشیهای چون غلامعلی افشاریه. نامگذاری هوشمندانه دوران افشاریه هم به شیوایی اثرش را در طول فیلم آشکارا نشان میدهد و پا را فراتر از یک نام و عنوان میگذارد.
نقطه آغاز فیلم بر پایه خاطره نقشگویی افشاریه به جای شخصیت زورو (با بازی گای ویلیامز) در سریالی به همین عنوان است. سپس افشاریه را میبینیم که روی مبل خوابیده و به ناگاه با صدای باد و شنیدن صدای زندهیاد پرویز نارنجیها (گوینده نقش گروهبان گارسیا) از خواب میپَرَد. بعد از آن وارد محیط یک اسبداری میشویم که دوبلور نقش زورو با اسبی سیاه که شباهت زیادی به تورنادو دارد نزدیک شده و آن را تیمار میکند تا نشانی باشد برای همسویی و همذاتپنداری گوینده نقش و خودِ نقش. حضور افشاریه در مقابل دوربین بسیار بیپیرایه است چه در گفتوگوی اینترنتی و در ارتباط تصویری با پسرش در خارج از کشور به هنگام قطع شدن، سرعت پایین اینترنت را بیهیچ تعارفی لعن میکند و چه از نشان دادن رابطه پُرمهر میان خود و خانم نرگس دخترخواندهاش ابایی ندارد.
اوج حضور دلپذیر افشاریه در مقابل دوربین برمیگردد به سکانسی از فیلم که اختصاص به لالهزار دارد. افشاریه با کت و شلواری آراسته بر تن و شالگردنی خوشرنگ در کوچه پسکوچههای لالهزار از کسبه محل نشان مکانی را میپرسد؛ گویی به دنبال گمشده ای است. تیپ و قیافه و نوع حرف زدن و جنس صدایش دیگر به آن فضا تعلقی ندارد و به مانند بیگانهای در میان جمعی ناآشنا به نظر میرسد. جستجوی بیحاصل به دنبال استودیو دی.سی.آی و تبدیل سینما فردوسی به انبار لوازم و کارگاه صنعتی همه نشانهای از پایان دورهای پویا با همه خاطرات آن نهفقط برای افشاریه بلکه برای همه سینماگران است و این لالهزار اشغال شده از لوازم برقی و الکتریکی هیچ نشانی از گذشتهاش ندارد. فیلم در ادامه به دوبلههای داستانی و مستند و انیمیشنها با صدای افشاریه پرداخته است و اشاره مناسبی به مجموعه مستند «شاهد عینی» و دوبله کارتون «زمزمه گلاکن» میکند و به شکلی گویا و تأملبرانگیز نمایشگر زندگی خصوصی و حرفهای افشاریه میشود.
نقاش صدا (۶۳ دقیقه، تولید ۹۶)
شروع فیلم اختصاص دارد به تصاویری از سالن سینما، نگاتیو، آپارات، پوستر فیلمها که صدایی آشنا با آنونسگویی آنها را همراهی میکند و صاحب این صدا فردی نیست جز ابوالحسن تهامی، آنونسگوی پُرتوان تاریخ سینمای ایران و دوبلور و مدیر دوبلاژ بااستعداد. در اینجا دیگر خبری از حضور و پیادهروی سوژه اثر در لالهزار نیست و تهامی در پشت میز در اتاق کارش نشسته و از چند دهه فعالیتهای گستردهاش میگوید اما همچنان شاهد لالهزار هستیم و این بار فیلمساز، هوشنگ گلمکانی را به لالهزار برده و او از تهامی و حالوهوای آن روزهای سینما میگوید. گلمکانی بهدرستی اشاره میکند زمانی که به تهران آمد لالهزار از شور و رونق افتاده و جاذبه تماشای فیلمها برایش در تماشای آنونسها بوده که صدای تهامی غالب بیشترشان بوده و در ذهنش این صدا و آن شیوه آنونسگویی تثبیت شده است. از نقاط قوّت فیلم، استفاده اندازه و مطلوب از تصویرهای آرشیو خانوادگی سوپر هشت تهامی از مراسم جشن عروسی و قد کشیدن فرزندان تا سفر و مهاجرت به استرالیا است.
فیلم آن قدر که بر فعالیتهای اخیر تهامی از جمله نگارش کتاب و ترجمه، حضور در نمایشگاه کتاب و رونمایی از کتاب صوتی رستم و سهراب تمرکز دارد از 2 اثر مهم او در زمینه مدیریت دوبلاژ غفلت میکند که این غافل شدن در معرفی و بررسی این 2 دوبله شاخص در کارنامه تهامی نابخشودنی است. دوبله فیلمهای «چه کسی از ویرجینیا وُلف میترسد؟» (مایک نیکولز، ۱۹۶۶) و «راکی» (جان جی. اویلدسِن، ۱۹۷۶) که هر کدام دارای ویژگیهای خاصی از نظر ترجمه و دیالوگنویسی و نحوه نقشگویی است. اولی متأثر از فضای نمایشنامه ابزورد ادوارد آلبی با تشخص در دیالوگها و دومی ملهم از گویش و خردهفرهنگ خیابانهای پایین شهر در فیلادلفیا و روایت بوکسوری خُردهپا و آسمانجُل که تهامی تیزبینانه همه این نکتههای ریز را در دوبله رعایت کرده و با انتخاب چنگیز جلیلوند در 2 نقشگویی متفاوت و بهیادماندنی بهترتیب به جای ریچارد برتن و سیلوستر استالون موفق و درخشان عمل میکند.
اکبرآقا، آکتور صدا (۶۳ دقیقه، تولید ۹۷-۹۶)
در ابتدای این فیلم هم شاهد اجرای ایده جالب یکی و همسو شدن دوبلور با شخصیتی که به جایش نقشگویی داشته هستیم. دوربین پس از سرک کشیدن و چرخش در خانه با همراهی گفتاری با صدای اکبر منانی (که از شخصیتهایی که تا به حال به جایشان گفته و با آنان زندگی کرده و حتی خوابشان را هم میبیند، تعریف میکند. روی چهره منانی زوم میشود که در تختش خوابیده است. سپس زنگ موبایل به صدا درمیآید که موسیقی آشنایی دارد. موسیقی تیتراژ سریال هرکول پوآرو به همراه تصویر خود پوآرو (با بازی دیوید ساچت) که بر صفحه گوشی نقش بسته است. منانی در این لحظه از خواب برخاسته و تماس را پاسخ میدهد که از آن طرف خط پوآرو با همان تیپ صدایی آشنا با منانی حال و احوال کرده و از او میخواهد که بیشتر از خود و سرگذشتش بگوید و همین دریچه مناسبی میشود برای ورود به جهان مستند پرتره دوبلور آن هم از طریق مهمترین نقشگویی دوران کاریاش؛ موقعیتی جذاب و دلچسب و در راستای تواناییهای گوینده نقش و حافظه شنیداری مخاطب. سفر به اصفهان به عنوان زادگاه منانی و گشت و گذار در محلههای قدیمی دوران کودکی و سر زدن به مدرسه و محل تحصیل در دوره نوجوانی از تصمیمهای خوب و به جای گروه تولید است که نمایشگر حس سرزندگی منانی شده و این حس به بیننده نیز منتقل میشود. از دقایق تماشایی فیلم بازگشت لهجه منانی در گپ وگفت با همشهریانش است که از آن تیپ موسوم به صدای دوبله فاصله گرفته و خیلی به واقعیت نزدیک میشود به شکلی که گویای آن جمله معروف میشود که انسان در 2 حالت نوع گفتارش به ریشهها و اصالتش برمیگردد یکی وقتی که خشمگین میشود و دیگر زمانی که در زادگاهش حضور مییابد. قدم زدن و خاطرهگویی منانی در میدان نقش جهان و برخورد با زوجی فرانسوی و معرفیاش توسط همراه مترجم آنان با عنوان دوبلور هرکول پوآرو و خوش آمدن آنها از این آشنایی و اطلاق آقای پوآرو ایرانی به دوبلورش و اجرای چند دیالوگ با کلمههای فرانسوی از جانب منانی برای آنان، از دیگر لحظههای چشمگیر مستند است.
فیلم سعی کرده اطلاعات جامع و مناسبی نسبت به عملکرد اکبر منانی ارائه کند آن هم درباره دوبلوری که در 3 بخش فیلمهای داستانی، مستند و انیمیشن عملکردش از ارتفاع بالایی برخوردار است و به قول زندهیاد عطاءالله کاملی (مدیر دوبلاژ سریال پوآرو) منانی آکتور دوبله است و از عهده نقشگویی بسیاری از نقشها برمیآید اما یک حیف بزرگ در این بررسی باقی مانده و آن غفلت از آوردن بخشی از مجموعه مستند «تمدنهای فراموششده» و بخش فراعنه مصر و بویژه سرگذشت توت عانخ آمون است که با نوع گفتار و نریشنگویی خاص منانی با رنگ و لعابی از ایهام و روایت تاریخی بسیار مورد استقبال قرار گرفت و در ذهن بینندگان تلویزیون ماندگار شد.
نیروان غنی پور