کوهی که پشت همه به آن بود
کوهی که پشت همه به آن بود
نمی دانم اولین باری که خانم رفعت را دیدم در جامجم بود یا شبکه دو. اما مطمئنم اولین باری که با او حرف زدم یا بهتر است بگویم او با من حرف زد، شبکه دو بود.
اوایل ورودم به دوبله بود. یکی از همان روزهای بسیاری که با خانم ژاله یا خسرو شایگان در شبکه دو کار میکردم و به گوشههای ساختمان سرک میکشیدم، گذرم به باریکهای جداشده از راهروی مابین نیم طبقه ورودی فراخ ساختمان و استودیوهای دوبلاژ افتاد. در میانه باریکه، پستوی ناپیدایی بود که بعداً متوجه شدم اسمش اتاق سینک است، جایی که مدیران دوبلاژ متن ترجمه فیلمها را همزمان با فیلم تطابق می دادند و دیالوگها را هماندازه و هماهنگ با حرکت لب و دهان و میمیک بازیگر بازنویسی میکردند.
اتاق سینک شبکه دو در تیررس نبود. دخمه تاریکی در بن بست پرتی بود که رفتوآمد گاه و بیگاه رفقای شوخ و شنگ و لذت گپ و گفتها و سیگارهای پی در پی بلندای روز را برای پیشکسوتان دلسرد و خسته میشکست. اگر گذار کسی به آن جا میافتاد، میتوانست از لای در نیمه باز مثلاً آقای کاملی یا مانی را ببیند که با عینک قطورش به مانیتور کوچک مقابل زل زده، کاغذهایش روی میز پراکنده و دود سیگارش به شکل توده ابری سفید، زیر نور چراغ رومیزی ساکن شده. چه چیزی میتوانست آنها را روزها و روزها در آن پستوی بینور و بیهوا نگه دارد؟ اگر عشق به کار نبود، چه بود؟
گاهی هم تمام روز چراغ رومیزی روشن و درِ سلول تاریک، بسته میماند، حتی هنگام ناهار. آن وقت می شد مطمئن شد که چه کسی مشغول کار سینک است: رفعت هاشم پور!
یک بار که یادم نیست از سر کنجکاوی یا بی هیچ دلیلی از جلوی آن در بسته رد میشدم، از پشت شیشه تیره میانه در نگاهمان به هم افتاد. ناگهان در را باز کرد و همان طور که روی صندلی نشسته بود با لحنی تیز و چابک پرسید: تازه اومدی دوبله؟
چهره استخوانی سبزهاش به کبودی میزد، مانتوی گشاد مشکیای بر تن داشت و مقنعه تیرهرنگ بلندش را تا پیشانی جلو آورده بود. تنها نقطه روشن، بازتاب نور مهتابی سقف راهرو روی شیشه عینکش بود. کمی سؤال و جواب کرد و در را بست. نه مثل فهیمه راستکار شوخ و صمیمی، نه مثل مهین بزرگی بذلهگو و نه مثل خانم ژاله و نیکو مهربان بود.
صدای الماسش برنده و بافاصله و هیچ نشانی از تعارفات مرسوم یک گفتگوی معمولی را نداشت.
او کوهی بود که پشت همه به آن بود.
خانم رفعت، گرمای وجودت در دستانم و یادت در دلم میماند.
تسلیت به آقای مقامی عزیز، بستگان، همکاران گرامی و دوستداران بی شمارش.
نگین کیان فر Negin.Kianfar@