و چنین گفت انور...
نگاهی به سبک گفتاری و نوشتاری ماندگار منوچهر انور در آثار سینمایی
و چنین گفت انور...
در چند 100 متری خانۀ پدری در حصارک کرج، مجموعه ای تحقیقاتی قرار دارد که از همان دوران کودکی چشمم را گرفت و ذهنم را به تکاپو انداخت. شبیه قلعه ها در داستان های برادران گریم بود. مجموعه ای عظیم با درختان پُرشمار و بلندبالای چنار، ردیف آهنین نرده ها، سردری بزرگ با عنوانی طولانی و ورودی وسیع برای عبور و مرور ماشین های سبک و سنگین که آن را در این نقطۀ شهر از سایر اماکن متمایز می کرد. از همان زمان به مؤسسه معروف بود. عنوانی که هم تلفظش برایم سخت بود و هم معنایش ولی کنجکاوم می کرد که در این مرکز چه کاری انجام می شود و در کل برای چی اینجاست؟ در دوران تحصیل بود که فهمیدم عنوان کاملش «مؤسسۀ تحقیقات واکسن و سرم سازی رازی» است و در حال تولید چه چیزی هستند. با این که یکی دوباری از طرف مدرسه برای بازدید به مؤسسه رفتم اما عطشم را برای شناخت گوشه گوشه و زوایای پنهانش سیراب نمی کرد تا این که در رشتۀ دام پزشکی قبول شدم و این دورخیزی بود برای ورود به مؤسسه به شکل رسمی و حتی دورنمای استخدام و ارضای حس کنجکاوی دوران کودکی. از آن جا که هر نکته و اطلاعاتی از مؤسسه برایم جالب بود و جذبم می کرد، در میان مطالعات و جست و جوهایم به نام فیلم مستندی برخورد کردم با عنوان خاص «نیشدارو» که دربارۀ معرفی و نمایش فعالیت های مؤسسۀ رازی در اوایل دهۀ 40 شمسی بود. به هر زحمتی بود نسخۀ رنگ و رو رفتۀ ویدیویی اش را پیدا کردم و به تماشایش نشستم. فیلم اثرش را گذاشت و نام سازنده اش را در ذهنم حک نمود. خط روایی جذاب به همراه تصاویری از آزمایشگاه ها و لوازم و نحوه تولید واکسن و در مجموع زیبایی شناسی ای که در بافت اثر راه یافته و در تصاویر و گفتارش منعکس شده بود، بسیار مرا به خودش جذب کرد طوری که بعدها برای کارآموزی و گذران برخی از واحدهای درسی به صورت رسمی به مؤسسه رفتم و بخش های گوناگونش را از نزدیک دیدم، به جذابی تصاویر «نیشدارو» برایم نبود و به تعبیری توی ذوقم خورد و تصویر ذهنی ام از آن مرکز فرو ریخت و در این راستا برخورد ناشایست برخی از مدیران و کارکنان نیز مزید بر علت بود. موضوعی که بعدها سبب رها کردن رشتۀ دانشگاهی ام و ورود به عرصۀ دیگری شد. همۀ این ها سرآغازی شد برای آشنایی ام با منوچهر انور. هم او که در هر گوشۀ فرهنگ پا گذاشت، اثری از فردیت و دانش و اندیشه اش را به یادگار نهاد. از تئاتر، ویراستاری و ترجمه تا فیلم سازی،گویندگی و مدیریت اجرایی. از آن جا که میدان کارنامۀ انور متنوع و گسترده است، تمرکز این یادداشت بر تحلیل و بررسی سبک گفتاری و نوشتاری اش در آثار سینمایی است که از نظر تداوم کاری تا به امروز ادامه داشته و در حُکم امضایی بوده که از جانب انور بر پای آنان نشسته است.
گفتار فیلم یا روایت گری (نریشن) در تاریخ سینمای مستند ایران به مثابۀ ورود هر پدیدۀ تازه ای به مرور سیر تکاملی خود را پیمود. از دهۀ 1320 شمسی با فیلم های خبری و جنگی تا میانه های دهۀ 30 با مستندهای صنعتی و شرح سفرهای درباریان، لحن روایت دگرگونی های گسترده ای دید. گاه با هیجان و لحن پُرطمطراق همراه بود و گاه با توصیف و تعریف و تمجیدهای فراوان از یک رویداد. کم کم با ورود دانش آموختگان هنرهای نمایشی و سینما این شیوۀ گفتاری حال و هوای دیگری پیدا کرد. منوچهر انور از جملۀ آن افراد است که با دانش و نبوغش توانست این مهارت را به جایگاه زیبایی شناسانه ای در مستند ایران و همچنین در گویندگی فیلم برساند. درک بالا از فضای اثر و هماهنگی آن با تنالیتۀ بم صدا با رگه ای از طمأنینه و آرامش در ادای کلمات به همراه سکوت در گفتار با پرهیز از هرگونه پشت هم گویی، مهمترین دستاورد انور در این عرصه است که بعدها در شیوۀ آنونس گویی فیلم ها نیز تحول شایان توجهی رقم زد. برای بررسی این مهم، در این جا به 3 اثر پرداخته شده تا معرفی باشد بر توانایی ها و جریان سازی این هنرمند معاصر در تولیدات سینمای مستند ایران.
نیشدارو
مستند «نیشدارو» ساختۀ منوچهر انور در زمرۀ مستندهای علمی یا ترویجی قرار دارد و در ادامۀ موج تولید فیلم های صنعتی و حتی آموزشی است که از دهۀ 30 تولیدشان آغاز و در دهه های بعد ادامه پیدا کرد. آثاری که بیانگر رشد صنعت در کشور و هدف از ساخت شان آشنایی مردم با این دستاوردها بود که اغلب از سوی نهادهای دولتی و حکومتی سفارش تولیدشان به سرانجام می رسید. «نیشدارو» از این حیث واجد همان ویژگی هاست اما این پوستۀ آن است و تفاوت های آشکاری با هم رده هایش دارد. به گفتۀ محمدرضا اصلانی، «نیشدارو» مستندی صنعتی و در عین حال شاعرانه است و ردپای این تناقض به نوع نگاه انور به سوژه اش بر می گردد؛ از نوع نوشتار با به کارگیری از توصیفات و ترکیبات متفاوت تا ساختار بصری خلاّقانه با پرهیز از کلیشه های زمانِ ساخت. انور به جای تمرکز بر نمایش سازه ها و ابزار آلات عظیم مؤسسۀ سرم سازی رازی (واقع در حصارک کرج) بر نمایش لوازم خُردتر آزمایشگاهی چون پیپت، پوآر، ارلن، انکوباتور، اتوکلاو و... و نیز تزریق صفاقی برای خوکچه و جیغ و چشم بی سوی خرگوش، تمرکز کرده است. «نیشدارو» صرفاً فیلمی دربارۀ فعالیت های مؤسسه نیست بلکه روایتی است از ساخت پادزهر و فرآیند تولید آن در احجام و لوازم. فیلم با گزیده شدن برزگری در مزرعۀ بلال توسط مار سمَی آغاز شده که همچنین نقطۀ آغازی است بر نوع گفتار انور: « در ایران بیش از 50 نوع مار شناخته شده، از این همه فقط 14 نوعشان سمّی است.» و در ادامه: « دفع زهرِ هر ماری فقط با پادزهری میسّر است که از خودِ آن زهر گرفته باشند. انواع مارها را به همین جهت در مؤسسۀ رازی پرورش می دهند تا از آن ها زهرگیری کنند و اسب ها را پرورش می دهند تا در خون آن ها زهر را به پادزهر بَدَل کنند. تا پادزهر در خون اسب پرورده شود، ماه ها می گذرد، چون خون از پادزهر پُر شد، اسب را برای خون گیری به خونخانه می برند.» در همین جملات، آشکارا می توان سبک نگارش انور را در نوشتار فیلمش دید. ترکیب «خونخانه» شاید در نگاه اول در گفتار مستندی با این موضوع عجیب باشد اما این برگرفته از نوع نگاه و سلیقۀ سازنده اش با پیشینۀ پُربار ادبی و یک دهه ویراستاری در بنگاه انتشاراتی فرانکلین است که بعدها در ترجمۀ آثاری چون «عروسکخانه» (هنریک ایبسن) و «پَختِستان» (ادوین ابوت ابوت) بیشتر به چشم می آید. همین عنوان «نیشدارو» نیز حاصل این نگاه است. واژه ای برساخته با ترکیبی از نیش و دارو که یادآور عنوان اسطوره ای «نوشدارو» می شود. از این ترکیبات در ادامه گفتار مستند قابل ردیابی است: « برای ساختن سرم معالج هر مَرضی، میکروب همان مَرض به عنوان خمیرمایه به کار می رود منتهی هر مایعی به شکلی آماده می شود.» و « برای آن که بتوانند در شهر و روستا با آن ها بجنگند، در آزمایشگاه باید از آن ها مثل عروس پذیرایی کنند.» نوشتاری موجز و به اندازه در اطلاع رسانی که امضاء و سلیقۀ انور در جای جای آن هویداست.
جام حسنلو
از پیشروترین آثار تجربی در تاریخ سینمای ایران با ساختاری خلاقانه که به جام زرینی کشف شده از کاوش های باستان شناسی در تپه حسنلو شهر نقده متعلق به تمدنی چند هزار ساله در فلات ایران می پردازد. محمدرضا اصلانی با نگاهی موشکافانه به ثبت نقش و نگارهای این جام (برگرفته از داستان اساطیر) با نماهایی بسته از چشم و لب و پیکر انسان با حاشیۀ صوتی متنوع (از صدای گریۀ نوزاد و غرش طوفان تا صفیر مرغان و آژیر خطر و سخنرانی رهبر نازی ها) پرداخته است. در این بین اصلانی برای گفتار فیلمش دو انتخاب ویژه دارد؛ یکی قسمت هایی از ذکر حسین منصور حلاّج از تذکرة الاولیاء عطاّر و دیگر گویندۀ این گفتار یعنی منوچهر انور. لحن آرام و روایی با طنینی از جنس تاریخ و اسطوره که در تناسب کم نظیری با نقش و نگار حک شده بر روی جام قرار گرفته و در بافت فیلم نفوذ می کند. جنس صدا و نوع بیان انور دریچه ای می شود برای ورود مخاطب به جهان اثر: « آن شیر بیشۀ تحقیق، آن شجاع صفدر صدیق، آن عزیز دریای موّاج رحمه الله علیه، کار او کارِ عجیب بود.» سپس در ادامه بر اساس متن اصلی، تأکید بر روی «و گفت...» ها به صف شده و تبدیل به موتیفی از نوع بیان انور می شود: « وگفت معرفت دیدن اشیاء است و هلاک همه در معنی.» و «گفتند بگو هوالحقّ. گفت بلی همه اوست. شما می گویید که گُم شده است بلکه من گم شده است. بحر محیط کم نشود و گُم نگردد. پس جمله بر قتل او اتفاق کردند.» و در ادامه: « و او چشم گِرد می آورد و می گفت: حق حق حق، أنا الحق.» و « شما پندارید که زردی من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سُرخ روی باشم که گلگونۀ مردان خون ایشان است.» در این جا انور استرس و فشار را بر روی کلمۀ «خون» می گذارد تا اذهان را بر روایت اثر به تکاپو اندازد. از این ریزه کاری ها روایت «جام حسنلو» بسیار دارد که در راستای سنّت انقال مفاهیم و معانی از طریق شفاهی و گفتار است.
باد صبا
کاری که منوچهر انور در «باد صبا» ارائه کرده به مراتب فراتر از عنوان مترجم و گویندۀ فیلم بوده که در تیتراژ آمده است. انور با بیانی شیوا و انتخاب شایستۀ واژه ها جهت گفتار فیلم به مانند مؤلفی چیره دست عمل کرده است. نهایت دقت و ظرافت در بیان و انتقال مفاهیم آن به مخاطب. وی این آزادی عمل را از سوی لاموریس داشته که متن نسخه انگلیسی را با سلیقه خاص خویش به فارسی برگرداند و بعد با آن کشش ها و سکوت های منحصر به فردش در گویندگی، گفتار فیلم را تزئین کند. در این راستا به علت تعدد شخصیت ها در «باد صبا»، شاهد تنوع گفتاری از سوی انور به نسبت سایر آثار دیگری که در آن گویندگی داشته، هستیم. راوی اصلی باد صبا است که در آغاز خود را این چنین معرفی می کند: « من در کنار کویر زاده شدم. در این سرزمین بسیارند بادهایی که موجودات زنده اند. بعضی آواره اند، بعضی ساکن اند، دل سخت اند، دل نازک اند، شوخ اند، عبوس اند. بعضی بادها دست آموزند، بعضی وحشی. آدمی زاد آن ها را خوب می شناسد و به نام می خواند. نام من باد صباست. در آغاز بادی واحه نشین بودم. گُل گشت می زدم در جاهایی که پدرانم زده بودند. با پریشان کردن نخل ها خود را خُنک می کردم و خُرمای رسیده را می تکاندم. من چون به یکی می رسیدم به درونش می شتافتم، خانه را خُنک می کردم و باز می گشتم. گران بار از رازهای خانۀ گیان. شادی ها و غم های شان را از تَهِ دل حس می کردم.» بعد از آن باد صبا برای کسب تجربه و آشنایی با جای جای ایران به حرکت در می آید و در درازای مسیر با بادهایی چون باد دیو، باد زاهد، باد سرخ یا باد کافر، باد سام، باد شُرطه، باد سَرسَر و باد بازار هم کلام شده و از هر کدام نکته ای می آموزد تا این که در انتها به کمال و پُختگی و شناخت از خویش می رسد و می گوید: « در این مدت من هم پُخته شده ام. حالا دیگر عطر و موسیقی محضم. شده ام باد صبا. باد عاشقان. هرگاه جُنبش نرمی در میان درختان دیدید، بدانید که دست باد صبا در کار است. می وزد تا در گُل ها و جان ها نشاطِ زندگی بدمد.» او سوای راوی قصه باید در قالب دیگر شخصیت ها هم قرار می گرفته و از زبان آنان روایت می کرده است. برای نمونه در مواجهه باد صبا با برادرش باد دیو لحن استهزاء گرفته و زخم زبان می زند: « برادرم خیلی از من قوی تر بود و مرا می چزاند. مدام می گفت: بدبخت، باد محلّی، نسیم بی نفس، جریان هوا.» و در ادامه به جای همین باد دیو در گشت و گذار در منطقه باستانی پارسه به مانند لحن گفتار استاد تاریخ از منظر خود این چنین روایت می کند: « اسکندر بر این شکوه آتش زد. در خیل جهان گشایان اسکندر بد آدمی نبود اما میگساری را دوست می داشت. می گویند تخت جمشید را برای خوشایند یونانیان به آتش کشید اما این قصّه به درد تاریخ نویسان می خورد، در واقع مسؤول همه چیز ما بودیم. آتش در اصل یک تفنّن آخر شب بود ولی ما چنان سخت دمیدیم که تا چیزی برای سوختن بود، شعله ها خاموش نشد. غرّش آن ها چنان بود که نعره های خلایق انبوه گذرها و کوچه ها را در خود غرق می کرد. از قرنیزهای شعله ور زر ناب می چکید. ملازمان سر خوش اسکندر آن چنان قهقه می زدند که اشک از چشمشان جاری بود. فُتوحات جنگجویان فقط نظم کارهای روزانه را به هم می زد و باعث وحشت خانم ها می شد و خاصیت دیگری نداشت. کار اصلی بر عهدۀ ما بود و الحق سخت می دمیدیم.»در این رهگذر، سازندگان «باد صبا» (با همراهی پیتر چلکوفسکی ادیب و آشنا با ادبیات فارسی که اول بار ایدۀ گشت و گذار باد صبا در ایران را برای لاموریس مطرح کرد) نیم نگاهی هم به اشعار حافظ داشته اند چرا که در دیوان حافظ بیش از هر دیوانی کلمه صبا و یا باد صبا دیده می شود (به عدد بیش از نود بار) و این نکته در سیلان تصویر و گفتار فیلم جاری و لحن شاعرانه گرفته است. باد صبا به هنگام ورود به شمال کشور و مشاهده کرت بندی شالیزارها می گوید: « در این جا چشم اندازها به دست پُر مهر انسان پدید آمده بود. این پاره های آینه ای است که آسمان را تکرار می کنند یا نقش عظیمی است از رگ های برگ باران خورده ای که عکس آسمان درون آن اُفتاده.» و بعد با همین بیان شاعرانه در قسمت مدخل ورود آب رودخانه به دریا ادامه می دهد که: « سرانجام رسیدم به این دریای مُلایم که خون زمین عاشقانه در آن می ریزد. اگر از برای آدمی زاد بهشتی هست، کرانه های خزر جلوه ای از آن بهشت است.»سپس به هنگام نمایش قلّۀ دماوند، نوع بیان انور با فراز و فرود در گفتار و توصیف های بُریده بُریده در نوشتار همراه می شود: «به بام فلات رسیدم. به دماوند که مرواریدی شش هزار متری است. به چشم بادهای کوهستان، این قلّۀ خوابگاه است، اتاق نشیمن است، تفریح گاه است، استراحت گاه است، ییلاق است. در این جا پیش از آن که به جانب تهران سرازیر شوند، نفس تازه می کنند.» این موسیقی کلام در هر لحظه فیلم جاری بوده و کار منوچهر انور بی بدیل و مثال زدنی است به همان اندازۀ کار آلبرت لاموریس که همچنان «باد صبا» را را به اثری درخشان دربارۀ این سرزمین بر تارُک تاریخ سینمای ایران جای داده اند.
همین میزان آگاهی و دقت در شیوۀ آنونس گویی وی و نیز سبک نگارش آن (با پرهیز از پشت هم و با سرعت گویی و تمرکز بر نقطه گذاری و سکوت میان واژه ها) دیده می شود. شیوه ای که خیلی زود جریان ساز شد و حتی کار را به تقلید از انور هم کشاند. برای نمونه:
جــن گـیـــــر
« در فاصلۀ میان علم و خرافات، دنیایی است بی کرانه، دنیای تاریکی، ساکنان آن در بند ظلمت اند. در این جا وحشت فرمانرواست. فقط یک امید، یک امید. جن گیــــر، جن گیـــر. برندۀ جایزۀ اسکار. کارگردان ویلیام فریدکین.»
تعلیق، ابهام و حس آکنده از وحشت در آنونس کمتر از 2 دقیقه ای این فیلم نقش انکار ناپذیری دارد. جمله ها در عین موجز بودن حس ترس را منتقل می کنند با سکوت هایی که انور بین ادای جمله ها و تأکیدی که در بیان برخی از کلمه ها می گذارد. برای نمونه در انتهای آنونس، انور در گفتن جن گیــــر، هوشمندانه کششی به کلمه می دهد ( این کشش در نوشتن جن گیر در این متن نیز رعایت شده است!) که برای بیینده حسی جز وحشت و دلهره باقی نمی گذارد.
طـــالـعِ نـــحــس
« در برابر هر معلومی، نامعلومی است. در برابر هر نعمتی، نکبتی است. در برابر هر پاکی ای، ناپاکی است. در برابر هر خیری، شرّی است. فیلمی از فوکسِ قرن بیستم. طالعِ نحس. گرگوری پک، لی رِمیک. رازی که گشودنش، به دست انسان میسّر نیست. تشویشی بیش از تحمّل آدمی. نشانه ای که نوع بشر، هزاران سال از آن هراسیده. طالعِ نحس. در برابر خیر، شرّ هست. در برابر بهشت، دوزخ. و در برابر آغاز، انجام. طالعِ نحس.»
نوشتار این آنونس بی تردید از بهترین های آنونس نویسی در تاریخ سینمای ایران است. انور با ظرافتی مثال زدنی در به کار گیری کلمه های متضاد، آن را از نمونه ای ترین آنوس های ژانر وحشت کرده است. انتخاب کلماتی چون معلوم در برابر نامعلوم، نعمت و نکبت، بهشت و دوزخ، خیر و شرّ و آغاز و انجام. در این جا نیز شاهد همان شیوه سکوت گذاری و آکسان و تأکید بر روی برخی از کلمه ها هستیم. بیان محکم انور بر روی گفتن کلمه دوزخ، جهان تاریک و مملو از ابهام «طالع نحس» را در مقابل بیینده به تصویر می کشد.
ســــوتـه دلان
« بیا سوته دلان گردِ هم آییم/ که حال سوته دل، دل سوته داند. بهروز وثوقی، سوته دلِ سوته دلان. جمشید مشایخی، فخری خوروش، شهره آغداشلو. سوته دلان. همراه با چهره آزاد، اکبر مشکین، جهانگیر فروهر، سعید نیکپور، آتش خیّر. سوته دلان. اثر علی حاتمی. بازتابی از تهران دیروز. در جشنوارۀ جهانی فیلم تهران، به سوته دلان دیپلم افتخار با امتیاز مخصوص داده شد. به خاطر بنای تصاویری که با شور خاصّی، گذشتۀ نزدیک و در عین حال دور از دسترس را، در ذهن تماشاگر بیدار می کند. و نیز به خاطر تناسب و تعادلی که در بازیِ بازیگران فیلم وجود دارد. سوته دلان، سوته دلان.»
از نمونه های موفق انور در آنونس گویی فیلم های ایرانی در تناسب با حس و حال فیلم زنده یاد علی حاتمی. خواندن بیتی از بابا طاهر در آغاز آنونس، دریچه ای است در مقابل چشمان تماشاگر برای ورود به فضای سوته دلانه با رنگ و طعم گفتار فارسی.
منوچهر انور در یک نگاه*
منوچهر انور (زاده 21مهر1307) نویسنده، کارگردان، گوینده، ویراستار و مترجم معاصر ایرانی است.
کودکی و تحصیلات
او در تهران به دنیا آمد و پس از اتمام دوره ابتدایی، وارد دبیرستان فیروزبهرام شد. در سال ۱۳۲۳ با کمک غلامحسین صالحیار، بخش تئاتر انجمن ادبی فیروز بهرام را تشکیل داد اما چندی بعد دبیرستان را رها کرد و به انگلستان رفت. وی در این کشور به تحصیل در آکادمی سلطنتی هنرهای دراماتیک پرداخت و در سال1332 فارغ التحصیل شد.
فعالیت های حرفه ای
انور فعالیت هنری خود را در سال ۱۳۳۲ در لندن و به عنوان نویسنده، گوینده و بازیگر رادیوی فارسی بیبیسی آغاز کرد. پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۳۷ به دعوت همایون صنعتی زاده وارد مؤسسه انتشارات فرانکلین شد و ضمن پایهگذاری ویراستاری در این مرکز، تا سال ۱۳۴۱ سرویراستار فرانکلین بود. او پس از پیوستن به گروه هنر ملی و تدریس در دانشگاه، گویندگی و نویسندگی متن آنونس فیلمها را شروع کرد. وی همچنین از سال ۱۳۳۹ و با تألیف و ترجمۀ مدخلهای مربوط به نقاشی، معماری، هنرهای زیبا و صنایع سنتی ایران برای «دائره المعارف فارسی» همکاری نزدیکی را با دکتر محمود مصاحب آغاز کرد که تا زمان چاپ آن دایره المعارف بزرگ ادامه داشت.
مهمترین آثار هنری او فیلم مستند «نیشدارو» محصول سال ۱۳۴۳ و نسخه سینمایی نمایشنامۀ مشهور بیژن مفید یعنی «شهر قصه» است که فیلم نامه آن در سال ۱۳۵۲ توسط منوچهر انور و بیژن مفید نوشته شد و انور آن را کارگردانی کرد. نمایش «شهر قصه» یکی از محبوبترین آثار هنری در تاریخ معاصر ایران است.
وی در سال 1346مدیر عامل شرکت «نور و صدا» شد و ساخت فیلمهای صنعتی و تبلیغاتی و تجاری را آغاز کرد که سالها ادامه یافت. از فیلمهای ساخته شده در این شرکت میتوان به فیلمی مستند درباره بانک صادرات ایران، فیلم مستند «نان از آتش» (درباره صنایع پتروشیمی)، فیلمهای تبلیغاتی برای محصولات شرکتهای تاید، مینو، گروه صنعتی بهشهر و چند شرکت دیگر اشاره کرد.
تاسیس «کانون سینماگران پیشرو» با ایده پردازی پرویز صیاد، هوشنگ بهارلو و هژیر داریوش از جمله دستاوردهای هنری اوست.
آثار
فیلم ها
• کارگردانی (با نام مستعار شاروَند) نمایش «بلبل سرگشته» نوشته علی نصیریان، برای شرکت در «جشنواره تئاتر ملل» در پاریس - آوریل ۱۹۶۰م. (بهار ۱۳۳۹ش) ـاولین حضور جدی تئاتر ایران در جشنوارههای بینالمللی- 1339
• فیلم «چم» (طرح چم). ترجمه و گویندگی منوچهر انور. تهیهکننده: ابولقاسم رضایی 1341
• فیلم مستند صنعتی «نیشدارو» درباره مؤسسه سرم سازی رازی- این فیلم از آثار مهم تاریخ سینمای مستند ایران است- 1343
• فیلم «چاه سرکش». تهیه کننده ابوالقاسم رضایی. درباره آتش سوزی چاه گاز مسجدسلیمان که با چاپ تکنی کالر در لندن انتشار یافت. 1348 تا 1350
• فیلم «شعلههای آغاجاری». درباره لوله کشی گاز در خوزستان1348 تا 1350
• فیلم بلند سینمایی «شهر قصه». 1352
گزیدۀ گویندگیها
• گفتار متن فیلم «مبارزه با آتش در اهواز» (Fire Fight at Ahvaz)، به زبان انگلیسی.کارگردان: جان شرمن 1338
• گفتار متن فیلمی مستند درباره رابرت فراست (Robert Frost)، شاعر آمریکایی 1339
• گفتار متن فیلم «جام حسنلو» (روایت منصور حلاج در تذکرةالاولیاء) طرح و کار:محمدرضا اصلانی 1346
• مترجم و گویندۀ مستند «باد صبا». کارگردان: آلبر لاموریس1349
• گفتار متن فیلم «فانوس خیال»، کارگردان و فیلمنامه : بهرام ریپور 1355
• نویسندگی و گویندگی متن فیلم «گاز، آتش، باد» (پروژههای تزریق گاز). کارگردان: کامران شیردل. دهۀ 1360
تألیف کتاب
• ملانصرالدین . نشر کارنامه 1397
• زبان زنده. نشر کارنامه 1398
• چکامه در تعریف شعر. (در دست چاپ)
ترجمۀ کتاب
• عروسکخانه - نمایش نامه A Doll's House اثر هنریک ایبسن شاعر. نشر کارنامه 1385
• پختستان -ترجمه Flatland اثر ادوین ابوت. نشر کارنامه 1388
• اردک وحشی - نمایش نامه The Wild Duck اثر هنریک ایبسن شاعر. نشرکارنامه 1396
• ماجراهای پینوکیو - اثر کارلو کولودی، با همکاری ایرج انور. (در دست چاپ)
• مرگ یزدگرد نوشته بهرام بیضایی، چاپ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان به شکل دوزبانه و نیز به شکل انگلیسی.
• فتحنامه کلات نوشته بهرام بیضایی، چاپ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان.
ویراستاریها
• ویراستاری یک جلد از تاریخ تمدن ویل دورانت (چین و ژاپن)، ترجمه امیر حسین آریان پور . انتشارات فرانکلین1337
• ویراستاری و بازنویسی ترجمه رمان «خشم و هیاهو» The Sound and the Fury اثر ویلیام فاکنر با همکاری خود مترجم بهمن شعلهور
سوابق تدریس
• تدریس در «دانشگاه هنرهای دراماتیک» (به ریاست دکتر مهدی فروغ) به مدت یک سال. اوایل دهه 1340
• تدریس «فن بیان» در کارگاه نمایش به مدت یک سال. 1349
• تدریس «کاربرد زبان در هنرهای دراماتیک» در مرکز آموزش فیلم سازی باغ فردوس به مدت یک ترم. 1372
• تدریس «کاربرد زبان در هنرهای دراماتیک « در دانشگاه هنر» به مدت یک ترم. 1374
• کارگاه «دستور موسیقایی گفتار»» در فرهنگستان هنر. هفدهم آذرماه 1393
زندگی شخصی
منوچهر انور با خانم دومینیک انور ازدواج کرده و چهار فرزند به نام های شبلی، لیلی، شیرین و فرهاد دارد.
نویسنده : نیروان غنی پور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* برگرفته از سایت آرته : تاریخ شفاهی فرهنگ و هنر معاصر ایران. http://artebox.ir/
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri",sans-serif; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}